کد خبر : 951
تاریخ انتشار : سه شنبه 14 اردیبهشت 1395 - 6:35

شهادت حضرت امام موسی ابن جعفر هفتمین سپهر آسمان امامت و ولایت و پدر بزرگوار حضرت علی ابن موسی الرضا و حضرت فاطمه معصو مه را محضر بقیه الله الا عظم ارواحنا فداه تسلیت عرض می نما ییم .

شهادت حضرت امام موسی ابن جعفر هفتمین سپهر آسمان امامت و ولایت و پدر بزرگوار حضرت علی ابن موسی الرضا و حضرت فاطمه معصو مه را محضر بقیه الله الا عظم ارواحنا فداه تسلیت عرض می نما ییم .

السلام علیک یا امام موسی بن جعفر هر گه که نسیم از ره بغداد آید/ ما را ز حدیث عشق و خون یاد آید/ اى گل که به گردن تو غل افکندند/ از صبر تو زنجیر به فریاد آید/ اى باب گشوده خدا بر جوائح مردمان و اى رشته پیوند زمین و آسمان! نامت کلید

السلام علیک یا امام موسی بن جعفر

هر گه که نسیم از ره بغداد آید/
ما را ز حدیث عشق و خون یاد آید/

اى گل که به گردن تو غل افکندند/
از صبر تو زنجیر به فریاد آید/

اى باب گشوده خدا بر جوائح مردمان و اى رشته پیوند زمین و آسمان! نامت کلید گشایش گره‏هاى فرو بسته و یادت، مایه آرامش دل‏هاى شکسته است. نامت، نردبان صعود دعاهاى مرفوع و یادت پلکان نزول اجابت منصوب است … تو را با زبان نیاز مى‏خوانیم با دلى پر سوز گداز به امداد این دست هاى خسته…
اى گرداب خشم و غضب را «کاظم»! اى طوفان هاى اندوه را «صابر»! اى بر هدایت خلق خدا «امین»! سلام بر تو اى صاحب «احسان عام» و «گذشت خاص» سلام بر تو اى زندانى بزرگ بصره و بغداد!… سلام بر تو که شب‏هاى سیاه را به چراغ ذکر و دعا به سپیده سحرى پیوند مى‏زدى! سلام بر تو و بر گام‏هاى مجروح بسته به رنجیرت!

امام موسى کاظم(علیه السلام)
حضرت امام موسى بن جعفر (علیه السلام)، معروف به کاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یکشنبه ۷ صفر سال ۱۲۸ قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مکّه و مدینه، متولّد گردید.
نام مادر آن حضرت، حمیده است. آن حضرت در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در ۵۵ سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید. مرقد شریفش در کاظمین، نزدیک بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش مىباشد.

شیوه مبارزه امام موسی کاظم (علیه السلام)
در دوران امـامـت پـیـشـواى هفتم (ع ) بجز بیت امامت، از سوى دستگاه خلافت عباسى نیز گاهى با بـعـضـى جـناحهاى فکرى مثل ملحدان و زندیقیان مبارزه مى شد. این مبارزه در دوران خلافت مهدى و هـادى عـبـاسـى ابـعاد گسترده ترى یافت و گروه زیادى به اتهام الحاد و زندقه گرایى به قتل رسیده یا به زندان افکنده شدند..(۱۱۷)

لیـکـن مـبـارزه مـوسـى بـن جـعـفر با منحرفان ، هم در روش با مبارزه خلفا تفاوت داشت و هم در انـگـیـزه و هـدف . هـدف اسـاسـى خـلفـا از مـبـارزه بـا ملحدان صرفا سیاسى بود و در راستاى سیاستهاى حکومتى آنان قرار داشت ؛ از این رو، بسیارى از افراد که از سوى حکمرانان به کفر و زنـدقه متّهم مى شدند در واقع زندیق نبودند؛ ولى از آنجا که وجودشان خطرى براى دستگاه خـلافـت بـه شـمار مى آمد متهم به الحاد شده به قتل مى رسیدند و یا زندانى مى گشتند. خلفا اتـهـام زنـدیـق بـودن را وسـیـله اى براى اعمال فشار بر مخالفان حکومت خود بویژه علویان ، قـرار داده بـودنـد؛ از ایـن رو، هـر کـس از دسـتـورات آنـان سرپیچى مى کرد و عدالت و اسلامى بـودن حـکـومـت ایـشـان را زیـر سـؤ ال مـى بـرد، از سوى آنان متهم به الحاد مى شد. به عنوان نمونه :
شـریـک بـن عـبداللّه قاضى از جمله کسانى بود که معتقد بود نمى شود در نماز به مهدى اقتدا کـرد. مـهدى او را احضار کرد و مورد عتاب قرار داد و گفت : اى زنازاده … شریک پاسخ داد: مادرم اهل روزه و نماز بود. خلیفه ناچار تهمت زندقه به او زد و گفت : اى زندیق ، تو را خواهم کشت ! شـریـک خـنـدیـد و با خونسردى گفت : زندیقیان نشانه هایى دارند که بدان شناخته مى شوند، مثل نوشیدن شراب و به کارگیرى زنان رقاصه و خواننده . مهدى که پاسخى نداشت ناگزیر او را رها کرد..(۱۱۸)

روشى را که خلفا براى مبارزه با ملحدان برگزیده بودند، زور و سرنیزه بود. عـلت انـتـخـاب ایـن روش ایـن بـود کـه اوّلا آنـهـا اهـل مـنـطـق و استدلال نبودند و کمترین اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام نداشتند تا با استناد به آنها به نبرد مـلحـدان بروند؛ و ثانیا هدف آنان ارشاد و هدایت فرد متهم نبود، بلکه از میان برداشتن او بود؛ از ایـن رو بـهـتـریـن روش بـراى دسـتـیـابـى بـه ایـن هـدف ، توسل به زور و سرنیزه و شکنجه و زندان و قتل بود.

امـام کـاظـم (ع ) کـه هـدف اسـاسـى اش از رویـارویـى با باندها و مکاتب انحرافى هدایت افراد فـریـب خـورده بـود، بـا مـنـطـق و حـجـّت قـوى و دلائل روشـن بـه (جـدال احـسـن ) با آنان مى پرداخت و عقاید و مکتبشان را مردود مى شمرد. در نتیجه ، اثر این نوع مـبـارزات بـنـیـادى و روشـنـگـریـهاى فکرى در جامعه و بیدارى افکار توده هاى مردم به مراتب بـیـشـتـر از آثـار تـلاشـهـاى دسـتـگـاه خـلافـت در ایـن ارتـبـاط بـود، و اصـولا ایـن دو روش قابل مقایسه با یکدیگر نیستند؛ چه آنکه یکى اثر تخریبى داشت و دیگرى اثر سازندگى و روشنگرى و هدایت .

مـوسـى بـن جـعـفر(ع ) علاوه بر آنکه خود در موارد مقتضى به مبارزه با افکار انحرافى برمى خـاسـت و با سردمداران آنها به بحث و گفتگو مى پرداخت ، شاگردان و یاران زبده خود را نیز بـر ایـن امـر تـشـویـق مـى کـرد. در روایـتـى از آن حـضـرت نقل شده است :

(فَقیهٌ واحِدٌ یُنْقِذُ یَتیما مِنْ اَیْتامِنَا الْمُنْقَطِعینَ عَنْ مُشاهَدَتِنا بِتَعْلیمِ ما هُوَ مُحْتاجٌ اِلَیْهِ اَشَدُّ عَلى اِبْلیسَ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ؛ لاَِنَّ الْعابِدَ هَمُّهُ ذاتُ نَفْسِهِ فَقَطُّ ، وَ هذا هَمُّهُ مَعَ ذاتِ نَفْسِهِ ذاتُ عِیالِ اللّهِ وَ اِمـائِه لِیـُنـْقـِذَهـُمْ مـِنْ یَدِ اِبْلیسَ وَ مَرَدَتِه ، وَ لِذلِکَ هُوَ اَفْضَلُ عِنْدَاللّهِ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ ، وَ اَلْفِ اَلْفِ عابِدٍ.).(۱۱۹)

یک فقیه دانشمند که یتیمى از ایتام ما (خاندان پیامبر(ص ) ) را که از ما بریده و منقطع شده است (از گمراهى ) نجات دهد و آنچه را که وى بدان نیازمند است به او بیاموزد، براى شیطان سخت تـر و دردنـاکـتـر از هـزار عابد است . زیرا عابد تمام کوششش نجات خودش مى باشد ولى این فـقـیـه هـدایـتـگـر، عـلاوه بـر خـودش ‍ بـنـدگـان خـدا را نـیـز از چـنـگـال ابـلیـس و پیروان او مى رهاند؛ از این رو، چنین فردى نزد خدا برتر از هزار، بلکه یک میلیون عابد است .

امـام کـاظـم (ع ) علاوه بر این تشویق عمومى ، بعضى از یاران خود را که در بحث و مناظره چیره دسـت بـودنـد، فـرمـان مـى داد تـا بـا گـروهـهاى فکرى مناظره کنند. به عنوان نمونه کشّى مى نویسد:

(امـام کـاظـم (ع ) مـحـمـد بـن حـکـیـم را مـاءمـور کـرد تـا در مـسـجـد رسـول خـدا(ص ) بـنـشـیـنـد و بـا مردم مدینه (و صاحبان افکار و عقاید مختلف ) گفتگو و مناظره کند.).(۱۲۰)

نمونه هایى از مبارزات امام (ع)
در ذیل نمونه هایى از مبارزات فرهنگى امام کاظم (ع ) را در برابر بعضى از مکاتب و مسلکهاى فکرى عصر امامت آن حضرت ذکر مى کنیم .

ملحدان
تـفـکـر الحـادیـگـرى و زنـدقـه از دوران حـکومت امویان و توسط بعضى از خلفاى اموى در میان مـسـلمـانـان مـطـرح شـد و در عصر عباسیان ابعاد گسترده تر و داعیان بیشترى پیدا کرد. الحاد، شـاخـه هـاى مـخـتلفى دارد از قبیل انکار آفریدگار، اعتقاد نداشتن به یک یا چند صفت از صفات ثبوتیّه یا سلبیّه خداوند، ایمان نداشتن به پیامبران الهى و انکار معاد. عنوان فراگیر همه آنها انکار ضرورى دین است .

مـعـروف ترین عناصر دعوت کننده به الحاد در عصر امام کاظم (ع ) عبارت بودند از: یزدان بن باذان ، بشّار بن برد، صالح بن عبدالقدوس ، ابن مقفّع ، ابن ابى العوجاء ، و مطیع بن ایاس . ایـنـان بـا القـاى شـبـهـات گـمـراه کـنـنـده در زمـیـنـه مـسـائل اعـتـقـادى ، اصول و مبانى اعتقادات مردم را سست و متزلزل مى کردند و آنان را به انحراف مى کشاندند.

امـام کاظم (ع ) در برابر این گروه بى دین به دفاع از آیین توحید برخاست و شبهات آنان را پاسخ گفت که به دو مورد آن اشاره مى کنیم .

۱ ـ نـفـى حـرکـت بـراى خداوند: از جمله اعتقادات سخیف زندیقیان اثبات حرکت براى خداوند بود. آنـان بـا اسـتناد به روایت جعلىِ نقل شده توسط ابوهریره معتقد بودند خداوند هر شب در ثلث بـاقـیـمـانـده از شب به آسمان دنیا فرود مى آید و از بندگانش مى خواهد که او را بخوانند تا اجابت کند و از او درخواست آمرزش کنند تا آنها را بیامرزد.(۱۲۱)
لازمه پذیرفتن چنین روایتى اعتقاد به جسم بودن و حرکت پروردگار است .

امام کاظم (ع ) به مبارزه با این تفکر پرداخت و در مقام پاسخگویى از آن فرمود:
(خداوند (هیچگاه به آسمان زمین ) فرود نمى آید، و (اصولا) نیازى به فرود آمدن ندارد. در نگاه او دورى و نـزدیـکـى مساوى است . نه نزدیکى براى او دور است و نه دورى براى او نزدیک . او محتاج به چیزى نیست و همه به او نیازمندند … .

امـا این گفته که خداوند فرود مى آید! گفته کسانى است که خداوند را به نقص و زیادت وصف مـى کـنـنـد. هـر مـتـحـرکى نیازمند محرکى است تا آن را به حرکت درآورد یا به کمک آن به حرکت درآید. کسى که چنین گمانهایى نسبت به خدا داشته باشد دچار هلاکت شده است .
در تـوصـیـف خـداونـد از صـفـائى کـه او را بـه نـقـص و زیـادت ، تـحـریـک و تـحـرک ، انـتـقـال و فـرود آمـدن ، بـرخاستن و نشستن محدود مى کند بپرهیزید. خداوند بالاتر و برتر از وصفهاى وصف کنندگان است ..(۱۲۲))

امـام (ع ) در ایـن بـیـان مستدل و منطقى .(۱۲۳) اعتقاد قائلین به جسمانیت و حرکت خدا را نفى و عقیده درست اسلامى را بیان کرده است .

۲ ـ نفى جسمانیّت از خدا: یکى از اعتقادات ملحدان اعتقاد به جسم بودن پروردگار است . هشام بن حـکـم پـیـش از راهـیـابى به حق چنین اعتقادى داشت . وقتى نظریه او به استحضار امام کاظم (ع ) رسید در ردّ آن فرمود:
(کدام بهتان و سخن باطلى بزرگتر از گفتار کسانى است که آفریدگار موجودات را به جسم بـودن ، یـا صورت داشتن ، یا مخلوق و محدود بودن و اعضا و جوارح داشتن توصیف کند؟ خداوند از همه این اوصاف برتر و منزه است ..(۱۲۴))

مرجئه
مـرجـئه از جمله گروههاى فکرى بودند که در عصر امام کاظم (ع ) فعّالیت داشتند. آنان بنا به دلائلى ـ کـه بـه احـتمال قوى جنبه سیاسى نیز داشته است ـ معتقد بودند ایمان یک باور قلبى است و عمل ، جزو آن نیست ؛ از این رو تاءثیرى در تشدید یا تضعیف آن ندارد. و چون باور ذهنى امـرى بـسـیـط و امـر آن دایـر بین وجود و عدم است ، دچار شدت و ضعف نمى شود. انسان یا باور دارد یا ندارد.

بـر مـبـنـاى ایـن اعـتـقـاد، انـجـام اعـمـال زشـت و خـلاف شـرع یـک فـرد مـسـلمـان دلیـل بـر بـى ایـمـانـى وى نـخواهد بود. طبیعى است که چنین عقیده اى از سوى زمامداران اموى و عباسى که سعى مى کردند براى حفظ موقعیّت تاج و تخت خود تنها نام اسلام و مسلمانى را یدک بکشند و در عمل هیچ گونه پایبندى بدان نداشتند، مورد حمایت و جانبدارى قرار گیرد.
امـامـان مـعـصـوم (ع ) که پیدایش و گسترش این تفکر انحرافى را خطرى بزرگ براى سلامتى فـکـرى و مـعنوى جامعه اسلامى مى دانستند همواره بر روى جنبه هاى قلبى و عملى ایمان تاءکید مى ورزیدند.

امـام کـاظـم (ع ) هـمـچـون دیـگـر امـامـان (ع ) در بـرابـر ایـن اعـتـقـاد نـادرسـت ایـسـتـاد و آن را بـاطـل شـمـرد. زمـانـى کـه از آن حـضـرت در ایـن رابـطـه سـؤ ال شد. فرمود:
(اِنَّ الاْیـمـانَ حـالاتٌ وَ دَرَجـاتٌ وَ طـَبـَقـاتٌ وَ مـَنـازِلُ فـَمِنْهُ التّامُّ تَمامُهُ وَ مِنْهُ النّاقِصُ الْمُنْتَهى نُقْصانُهُ وَ مِنْهُ الزّائِدُ الرّاجِحُ زِیادَتُهُ..(۱۲۵))
ایـمـان دارى حـالات ، درجـات و مراتب و منازلى است . بعضى از مراتب آن ، تام و در نهایت تامى اسـت . بـعـضـى نـیـز نـاقـص و در نـهایت نقصان است . بعضى مراتب هم (نسبت به مراتب دیگر) رجحان و افزونى دارد.

امـام (ع ) در ایـن سـخـن ارزنـده بـراى ایـمـان سـه مـرتـبـه اسـاسـى قائل شده است .
مرتبه تام و کامل که اختصاص به انبیا و اولیاى الهى دارد.
مرتبه نازل وناقص که پایین ترین حدّ ایمان است و مرتبه پایین تر از آن کفر خواهد بود.
و مـرتـبـه بـیـن ایـن دو حـدّ کامل و ناقص که خود به لحاظ کمیّت و کیفیّت داراى مراتب فراوان و غیرقابل شمارش است .

و بـدیـن تـرتـیـب نـظـریـه مـرجـئه را کـه بـراى ایـمـان بـیـش از یـک مـرتـبـه قائل نیستند، باطل کرد.

جبریان
اعـتـقـاد بـه جـبـر ریـشـه در دوران جـاهـلیـت دارد. قـرآن از قول مشرکان نقل مى کند:
(لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْئٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ
مِنْ شَیْئٍ.)
اگر خدا مى خواست ، نه ما و نه پدران ما، غیر او را پرستش نمى کردیم و چیزى را بدون اجازه او حرام نمى ساختیم .

پـس از ظـهـور اسلام ، اندیشه جبریگرى توسط معاویه ـ که افکارش متاءثر از افکار جاهلى و نیز برخى از آراى یهودیان در ارتباط با جبر بود ـ ترویج شد.
خـلفـاى پـس از او نـیز که گسترش این فکر را در راستاى منویات سیاسى خود مى دیدند از آن جـانـبـدارى کـردنـد؛ زیـرا اعـتـقـاد بـه جبر مى توانست خلفا را در تحکیم قدرتشان یارى داده ، انـحرافات و جنایات آنان را توجیه کند. ضمن آنکه این اثر را نیز داشت که مردم را از اعتراض نسبت به خطاهاى حاکمان بازمى داشت .

جبریان براى اثبات نظریّه خود به ظواهر بعضى آیات و روایات استناد مى کردند. از جمله این روایت نبوى که مى فرماید:

(اَلشَّقِىُّ مَنْ شَقِىَ فى بَطْنِ اُمِّه وَ السَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فى بَطْنِ اُمِّه .) .(۱۲۶)
بـدبـخـت کـسـى اسـت که در رحم مادر گرفتار شقاوت شود و خوشبخت کس است که در شکم مادر سعادتمند باشد.

امـام کـاظـم (ع ) کـه مـى دیـد قائلین به جبر این حدیث را دستاویز قرار داده اند به تبیین معناى واقعى آن پرداخت و فرمود:

(مـنـظـور ایـن است که انسان بدبخت کسى است که وقتى در رحم مادرش مى باشد خداوند مى داند کـه او (پـس از تـولد) کـردار اشـقیا را دارد و انسان خوشبخت کسى است که وقتى در شکم مادرش اسـت خـداونـد مـى داند که او (پس از به دنیا آمدن ) کردار سعادتمندان و نیکبختان را انجام خواهد داد..(۱۲۷)

پـیـشـواى هـفـتـم (ع ) با این تفسیر روشن از کلام رسول خدا(ص ) به پیروان خود آموخت که علم خـداوند به سعادت یا شقاوت فردى ، موجب جبر و سلب اختیار از او نمى شود؛ بلکه هر کس با اختیار خود مى تواند راه آینده و سرنوشت خویش را انتخاب کند.

زندان و شهادت

هـارون الرشـیـد بـرغـم آنـکـه در اثـر زیـرکـى خـاص خـود و تـوسـل بـه نـیـرنـگ و نـفاق وفراهم شدن سایر شرایط، در عرصه سیاست آن روز چهره موفق وعـنـصر سیاستمدارى به شمار مى رفت ،در جبهه مبارزه باخط امامت ، با همه تلاشى که براى پـیـروزى بـر آن کرد، با ناکامى روبه رو شد و سرانجام به این نتیجه رسید، تا زمانى که رهبرى این جبهه را از بین نبرد همه تلاشهاى اوبى ثمر خواهد بود.

هـارون در طول مدت حکومت خود، بارها موسى بن جعفر(ع ) را به مرکز خلافت احضار کرد و حتى بـه زنـدان افـکـنـد ولى هربار حادثه اى پیش مى آمد که منجر به آزادى آن حضرت مى شد. وى حـتـى وقـتـى دیـد مـاءمـوران بـه هـنـگـام رویـارویـى بـا امـام (ع ) بـراى کـشـتـن او بـا مـشـکـل مواجه هستند و هیبت وعظمت امام (ع ) مانع از انجام ماءموریت ایشان مى شود، دستور داد مجسمه اى از چـوب شـبـیـه امام کاظم (ع ) ساختند و چون جلاّ دان مست مى شدند آنان را ماءمور مى کرد با شـمـشـیـر بـر آن مـجـسـمه یورش برند و این کار را مدتها تمرین مى کردند تا آمادگى لازم را براى انجام ماءموریت اصلى پیدا کنند..(۲۳۹)

وى در اقدامى دیگر خرماهایى را آلوده به سم کرد وبه خدمتکارش دستور داد آنها را با حیله به امـام (ع ) بـخـورانـد. ولى پـیـشـواى هـفـتم (ع ) که از توطئه او آگاه بود با انداختن یکى از آن خـرمـاهـاى مـسـمـوم جـلو سـگ هـارون وبـه هـلاکـت رسـیدن آن حیوان در اثر سم ، دست خلیفه را رو کرد..(۲۴۰)

بـا ایـن حـال ، هـارون هـمـچـنـان بـر تـصـمـیـم خـود بـود و دنـبـال فـرصـتـى مـى گـشـت کـه کـار را یـکـسـره کـنـد تـا آنـکـه در سـال ۱۷۹ هـجـرى قـمـرى پـیـش از انـجام اعمال حج راهى مدینه شد و با وقاحت تمام در برابر روضـه مـطـهـر رسـول خـدا(ص ) ایـسـتـاد و بـى آنـکـه از غـصـب خـلافـت و حـیـف و میل بیت المال مسلمانان و ستمها و جنایات خویش در حق خاندان پیامبر(ص ) شرم کند خطاب به آن حضرت گفت :

(اى رسـول خـدا! از اقدامى که مى خواهم انجام دهم از شما پوزش مى طلبم . مى خواهم موسى بن جـعـفـر را بـازداشـت کـنـم ؛ زیـرا او درصـدد ایـجـاد فـتـنه و اختلاف و خونریزى در میان امت است .).(۲۴۱)

آنـگـاه دسـتـور داد آن بـزگـوار را در حـالى کـه در مـسـجـد رسول خدا(ص ) مشغول نماز بود دستگیر کردند و براى آنکه شیعیان نفهمند امامشان را به کجا تـبـعـید کرده اند و نیز براى جلوگیرى از شورش احتمالى انقلابیون ، دستور داد هنگام بیرون بردن امام (ع ) از مدینه دو کجاوه ترتیب دادند و با هرکدام گروهى مسلح همراه کردند. یک کجاوه شـبـانـه و به مقصد بصره وکجاوه دیگر در روز به مقصد کوفه حرکت داده شد وامام (ع ) را با کجاوه اى که عازم بصره بود روانه کردند..(۲۴۲)
امـام کاظم (ع ) پیش از رسیدن به بصره با (عبدالله بن مرحوم ازدى ) که از بصره عازم مدینه بـود ملاقات کرد و چندین نامه به او داد و سفارش کرد آنها را به فرزند و امام پس از خودش ، حضرت رضا(ع ) برسانند..(۲۴۳)

امام کاظم (ع ) در زندان بصره
موسى بن جعفر(ع ) روز هفتم ذیحجه ، سال ۱۷۹ هجرى قمرى به بصره برده شد و به عیسى بـن جـعـفـر، نـوه مـنـصـور، پـسـرعـمـو و بـرادرزن هـارون کـه عـهـده دار حـکـومـت بـصـره بـود، تحویل داده شد.
عـیـسـى امـام (ع ) را در یـک سـلول انفرادى بازداشت کرد و جز به هنگام وضو گرفتن و غذا دادن درب سلول را نمى گشود..(۲۴۴)

ارتباط با خالق و مخلوق
پیشواى هفتم (ع )، بدون ابراز ناراحتى از گرفتارى که برایش پیش آمده است ، محیط زندان را جـاى مـنـاسـبـى بـراى تـوجـه بـه خدا و راز و نیاز با او یافت و پروردگارش را بر این نعمت سپاس گفت .
جـاسـوسان عیسى بن جعفر به وى گزارش دادند که بارها این دعا را از امام کاظم (ع ) در زندان شنیده اند:

(پـروردگـارا!تـو خـود مـى دانـى کـه مـن پـیوسته از تو فرصتى را براى عبادت مى خواستم .اکنون که (خواسته ام را) برآورده اى تو را ستایش و سپاس مى گویم ).(۲۴۵)

از سـوى دیـگـر، هـنـگـامـى کـه جـریـان زنـدانـى شـدن فـرزنـد رسول خدا(ص ) به گوش اقشار مختلف مردم بصره رسید، دانشمندان و محدثان ، مشتاق دیدار آن حـضـرت شـدنـد و پـنـهانى با امام (ع ) ارتباط برقرار کردند و از محضر مبارکش در زمینه هاى گـونـاگـون اسـتـفـاده بـردنـد. از جـمـله مى توان از ملاقات (یاسین ضریر) با آن حضرت نام برد..(۲۴۶)

دستور قتل امام (ع )
بـا انـتـشـار خـبـر زندانى شدن امام (ع ) موجى از خشم ونفرت بر ضد دستگاه خلافت بویژه از ناحیه شیعیان ایجاد شد ومردم در همه جا از آن سخن مى گفتند.
هارون ، شرایط را خطرناک دید؛ از این رو براى آنکه پرونده زندگى امام (ع ) را براى همیشه بـبـنـدد و ایـن خـطـر را از سـر راه خـود بـردارد، طـى نـامه اى محرمانه ، عیسى را ماءمور کرد آن حضرت را به قتل برساند..(۲۴۷)

عـیسى پس از مشورت با یاران نزدیک خود، به درخواست هارون پاسخ ردّ داد و در جواب نامه او نوشت :
(مـن در طول مدت بازداشت موسى بن جعفر از راههاى مختلف او را آزمودم ، ولى جز عبادت و نیایش او بـه درگـاه حـق ، چـیـزى دسـتـگـیـرم نشد. و حتى ندیدم او در دعا و نیایش خود، علیه تو یا من دعـایـى بـکـنـد… بـنـابـرایـن اگـر دسـتـور دهـى او را از مـن تـحـویـل بـگیرند بهتر است و گرنه من نمى توانم بیش از این او را در زندان نگه دارم ؛ چون حـقـیـقـت ایـن اسـت کـه مـن از نـگـهـدارى او در رنـج و نـاراحـتـى روحـى زیـاد بـه سـر مـى بـرم .).(۲۴۸)

انتقال به بغداد
هارون ، پس از دریافت نامه والى بصره وپسر عمو و برادر زن خود فهمید که اوتحت تاءثیر اعـمـال و رفـتـار مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) قـرار گـرفـتـه و دلش بـه وى مـتـمـایـل شـده اسـت .از ایـن رو، کـسـى را فـرسـتـاد تـا آن حـضـرت را از عـیـسـى تـحـویـل گـرفـتـه بـه بـغـداد مـنـتـقـل نـمـایـد و بـه دسـت (فضل بن ربیع ).(۲۴۹) بسپارد..(۲۵۰)

امـام کـاظـم (ع ) پـس از یـک سـال تـحـمـل زنـدان در بـصـره ،.(۲۵۱)تحت مراقبت شدید ماءموران حکومتى به بغداد منتقل و نزد (فضل )، دربان هارون زندانى شد.
امـام (ع ) مـدت زیـادى نـیـز در زنـدان (فـضـل ) مـانـد. عـمـلکـرد آن حـضـرت در طول این مدت ، بگونه اى بود که حاجب مخصوص ‍ خلیفه و همه کسانى که با آن بزرگوار در ارتباط بودند، تحت تاءثیر قرار گرفته ، شیفته و مجذوب کمالات و شخصیت معنوى و الهى او شـده بـودنـد.از ایـن رو (فضل ) نیز پس از مدتى وضع امام (ع ) را تغییر داد و و ضع و موقعیت بهترى براى آن حضرت فراهم کرد.
هارون کم و بیش از این موضوع آگاهى داشت . براى جلوگیرى از تکرار حادثه بصره ، فرمان قـتل امام (ع ) را به فضل داد، ولى او نیز از انجام آن خوددارى کرد. خلیفه مجبور شد امام (ع ) را به دست (فضل بن یحیى برمکى ) بسپارد.

عـبـادت و نـیـایـش امـام کـاظـم (ع ) و اعـمـال و رفـتـار آن حـضـرت در مـدتـى کـوتـاه (فـضـل بـن یـحـیـى ) را نـیـز تـحـت تـاءثـیـر قـرار داد و او را مـجـذوب و شـیـفته آن وجود الهى کـرد..(۲۵۲) چـنـدانـکـه وى نـیـز رفتار خود را با آن حضرت تغییر داد و او را اکرام و احترام کرد و وسائل رفاه و آسایش آن بزرگوار را فراهم ساخت .

جـاسـوسـان ، رفـتـار خـوب و دوسـتـانـه (فـضـل ) بـا مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) را در، (رقـّه ) ـ محل ییلاقى هارون ـ به گوش خلیفه رساندند. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و پس از کسب اطمینان از گزارش فوق ، توسط (مسرور) غلام خود، دو دستور زیر را صادر کرد:
نـخـسـت ، بـه (عـبـاس بـن مـحـمـد) فرمان داد تا به وسیله (سندى بن شاهک ) رئیس پلیس بغداد (فضل بن یحیى ) را به جرم خوش ‍ رفتارى با موسى بن جعفر(ع ) صد تازیانه بزند. دیگر آنکه (سندى بن شاهک ) آن حضرت راتحویل بگیرد..(۲۵۳)

اتـخـاذ ایـن تـصـمـیـم بـدان جـهـت بـود کـه هـارون دیـد دسـتـگـیـرى امـام کـاظـم (ع ) و انتقال او از زندانى به زندان دیگر از نظر سیاسى به زیان دستگاه خلافات تمام شده است ؛ زیـرا اوّلاً: بـرغـم کـوشـش هـارون براى پنهان نگهداشتن جریان دستگیرى امام (ع )، بسیارى از مـردم در ایـن نـقـل و انـتـقـالهـا از آن مـطـلع شـدنـد و کـیـنـه دسـت انـدرکـاران ایـن جـنـایـت را بـه دل گرفتند. ثانیاً: بسیارى از درباریان ، از نزدیک با پیشواى شیعیان ملاقات کردند و ذهنیّت و دیـدگـاهـشـان نـسـبـت بـه آن گـرامى تغییر کرد. آنان پیش از این مى پنداشتند که موسى بن جـعـفـر(ع )، هـمـان گـونـه کـه دسـتـگـاه تـبـلیـغ مـى کـنـد مـردى اسـت یـاغـى ، قـدرت طـلب و عـامل پراکندگى و اختلاف مسلمانان ! ولى وقتى از نزدیک او را دیدند، متوجه شدند او مرد خدا و معنویت است و اگر مساءله خلافت براى او مطرح است ازجنبه معنویت مطلب است نه از جنبه ریاست طـلبـى و دنـیـاخـواهـى . از ایـن رو، قـلبـاً تحت تاءثیر افکار و رفتار خداجویانه و زاهدانه آن بـزرگوار قرار گرفته ، مجذوب و شیفته کمالات معنوى و اخلاق نیکوى فرزند پیامبر شدند، بگونه اى که دستور خلیفه رادر مورد قتل او و حتى سختگیرى نسبت به وى نادیده گرفتند.

خـلیفه عباسى متوجه شد که حتى متصدیان و کارگزاران حکومتى نیز حاضر به کشتن امام کاظم (ع ) نیستند. بـا تـوجـه بـه ایـن جـهـات بـود کـه هـارون ناچار شد آن گرامى را به دست یکى از دژخیمان و سـرسـپـردگـان خـود، یعنى (سندى بن شاهک ) بسپارد و از او بخواهد هر چه زودتر امام (ع ) را به شهادت برساند..(۲۵۴)

آخرین تلاش مذبوحانه
در آخـریـن روزهـایى که امام کاظم (ع ) در زندان بود و حدود یک هفته بیشتر به شهادتش باقى نـمـانـده بـود، هـارون (یـحـیـى بـن خالد برمکى ) را خواست و از او درباره موسى بن جعفر نظر خواهى کرد. یحیى ، پیشنهاد مدارا و گذشت داد.

هـارون گفت :به نمایندگى از طرف من نزد او برو و زنجیر از پایش باز کن و سلام مرا به او بـرسـان و بـه او بـگـو: (پـسـر عـمویت مى گوید: (هر چند شما گناه و تقصیرى ندارید ولى مـتاءسفانه ) من سوگند خورده ام تا اعتراف به گناه نکنید و از من تقاضاى عفو ننمایید، شما را آزاد نـکـنـم . اعـتـراف بـه گناه و درخواست عفو از فضل شما نمى کاهد؛ یحیى نیز، وزیر و مورد اعـتـمـاد من است (و موضوع را فاش نمى کند). همین مقدار از معذرت خواهى که قسم من شکسته نشود کافى است و شما آزاد خواهید شد.)

امـام (ع ) بـدون آنـکـه طـولانـى شـدن مـدت زنـدان و گـرفـتـاریـهـا و زجـرهاى فراوانى که در طـول ایـن مـدت در زنـدانهاى مختلف متحمل شده بود، کوچکترین تاءثیرى در اراده آهنین آن گرامى مبنى بر ظلم ستیزى و دست ردّ به سینه ظالم زدن ، داشته باشد، پاسخى که به یحیى داد این بود:
(مـن در آسـتـانه مرگ هستم و از عمرم بیش از یک هفته باقى نمانده است . به هارون بگو: موسى بـن جـعفر مى گوید: پیک من روز جمعه نزد تو مى آید و آنچه را دیده است باز مى گوید و به زودى ؛ آنگاه که درپیشگاه خدا رو در رویت قرار مى گیرم خواهى دانست ظالم وتجاوزگر کیست .)
ایـن واکـنش تند امام (ع ) در برابر هارون ،راه هرگونه مذاکره وسازشى را از سوى آن حضرت منتفى وخلیفه را در قتل آن بزرگوار مصمم تر ساخت .

شهادت امام کاظم (ع )
امـام کـاظم (ع ) درآخرین مرحله از انتقال خود از زندانى به زندانى دیگر، طبق دستور هارون به زندان (سندى بن شاهک ) منتقل شد. سندى امام (ع ) را در خانه اى در بغداد زندانى کرد وغلام خود (بـشـّار) را کـه از سـرسـخـت تـریـن دشـمـنـان اهـل بـیت (ع ) بود بر آن بزرگوار گمارد و از اِعمال هرگونه فشار و آزارى نسبت به او دریغ نورزید. و سرانجام با چند عدد خرماى زهرآلود، فـرزنـد پـیـامـبـر(ص ) را مـسـمـوم سـاخـت و آن حـضـرت پـس از چـنـد سـال گـرفـتـارى در زنـدانـهـاى مـخـتـلف .(۲۵۵) و تـحـمـل رنج و آزار فراوان ، در ۲۵ رجب ، سال ۱۸۳ هجرى قمرى در زندان سندى بن شاهک به شـهـادت رسـیـد و پـیـکـر مـطـهـرش در مـقـابـر قـریـش ، در نـزدیکى بغداد به خاک سپرده شد. .(۲۵۶)

تلاش براى محو آثار جرم
جنایتکاران عباسى با به شهادت رساندن موسى بن جعفر(ع ) بیش از هر کس دیگرى مى دانستند کـه چـه جـنـایـت بـزرگـى مـرتکب شده اند و نیز مى دانستند که چنین جرم بزرگى هرگز مخفى نـخـواهـد مـانـد و بـطـور قـهـرى پـیـامـدهـاى سـوئى بـراى دسـتـگـاه آنـان بـه دنـبـال خـواهـد داشـت . از ایـن رو، بـراى مـحـو آثـار جـرم و فریفتن افکار عمومى و جلوگیرى از شورشهاى بعدى دست به اقداماتى زدند:

۱ ـ سـنـدى بـن شـاهـک پـس از مـسـموم کردن امام (ع ) و ظرف دو سه روزى که از عمر آن حضرت بـاقـى مـانـده بـود، هـشـتـاد نفر از رجال و شخصیتها را جمع کرد و به زندان برد تا از نزدیک وضـع زنـدان و حـال امام (ع ) را ببینند و گواهى دهند که پیشواى شیعیان در رفاه و آسایش به سر مى برد و هیچ گونه آثار جراحت و زخمى در او وجود ندارد. اماهوشیارى امام (ع ) نقشه او را نـقش بر آب ساخت ؛ او خطاب به حاضران فرمود: مرا به وسیله نه عدد خرما مسموم ساخته اند؛ بدنم فردا سبز مى شود و پس ‍ فردا از دنیا خواهم رفت ..(۲۵۷)

۲ ـ پـس از شـهـادت امـام (ع ) جـنـازه آن بـزرگـوار را مـدت سـه روز.(۲۵۸) روى پـل بـغـداد در مـعـرض تماشاى عموم گذاشتند تا به شیعیان بفهمانند که آن حضرت به مرگ طبیعى از دنیا رفته است ..(۲۵۹)

۳ ـ فـرومـایـگـان عـباسى مى دانستند که اگر جنازه امام (ع ) را به دست شیعیان بسپارند وآنان عـهـده دار مـراسـم تـشـیـیـع و تـدفـیـن آن حـضـرت گـردنـد، چـه بـسـا مـراسـم ، تبدیل به تظاهرات و تبلیغات بر ضد دستگاه خلافت خواهد شد.

از سوى دیگر، هارون که تا این مرحله ، خود را از خون آن حضرت تبرئه کرده بود و مدعى بود او بـا مـرگ طـبـیـعـى درگذشته است ، مصلحت نمى دید که جنازه آن گرامى مخفیانه و به دور از چـشـم مـردم دفن شود. از این رو، برنامه را بگونه اى ترتیب داد که خود دولتمردان و سپاهیان عـهـده دار امـر تشییع شوند و مردم هم کنار آنان شرکت کنند. براى این منظور، سلیمان بن جعفر، مرد جاافتاده و بزرگ خاندان ، یعنى عموى خود را پیشقدم کرد.

سـلیمان ، به ظاهر از جریان دستگیرى و درگذشت امام (ع ) ابراز تاءسف کرد و به فرزندان خـود دسـتـور داد تا جنازه را از نیروهاى پلیس تحویل بگیرند؛ سپس براى مراسم تشییع جنازه اعـلام عـمومى کرد..(۲۶۰) بدین ترتیب تحت این پوشش ‍ فریبنده نگذاشتند جنازه به دست مردم بیفتد.
۴ ـ بـعـضـى از مـورخـان نـوشـته اند: همان روز شهادت امام کاظم (ع ) خداوند انتقام خون او را از قاتلش (سندى بن شاهک ) گرفت .بدین ترتیب که هنگام عبور از دجله اسب او رم کرد و صاحبش را به کام امواج آب سپرد و غرق شد..(۲۶۱)

مـورخـان هـر چند علت رم کردن اسب (سندى ) رایادآور نشده اند؛ ولى چنین به نظر مى رسد که ـ گرچه او به سزاى عمل خود رسید ولى ـ مرگ او حساب شده و با انگیزه محو آثار جرم صورت گرفته است تا امکان دسترسى به مباشر و مجرى این جنایت بزرگ براى همیشه از میان برود و با هلاکت او بسیارى از رازهاى سیاسى پشت پرده ، همچنان در خفا بماند.

دو روایت از امام کاظم (ع)

ارزیابى عملکرد روزانه
(لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى کُلِّ یَوْمً فَاِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ اللّهَ وَ اِنْ عَمِلَ
سَیِّئاً اسْتَغْفَرَاللّهَ مِنْهُ وَ تابَ اِلَیْهِ).(کافى ، ج ۲ ، ص ۴۵۳)

از مـا نـیـسـت (بـا مـا رابطه و پیوندى ندارد) کسى که در هر روز خود را محاسبه نکند؛ تا اگر عـمـل نـیـکـى انـجـام داده اسـت از خـداونـد طـلب افـزونـى بـکـنـد و چـنـانـچـه مـرتـکـب عـمـل نـاروایـى شـده (روى بـه درگـاه خـدا آورده ) از کـرده خـود اسـتـغـفـار کـنـد و به سوى خدا بازگردد.

توضیح: از نـظـر عـلمـاى اخـلاق (مـحـاسـبـه نـفـس ) و ارزیـابـى عـمـلکـرد خـویـش یـکـى از عـوامـل مـهـمّ مـوفـقـیـت انـسان درمیدان عمل است. انسان درمرحله نخست مى باید نفس خود را وادار بر عـمـل و انـجـام وظـیـفـه نـمـایـد، در مـرحـله بـعـد کـارهـاى خـویـش را کـنـتـرل کـنـد و نـفـس ‍ را بـه خـود وانـگـذارد تـا هـر چـه خـواست انجام دهد. مرحله سوم ، محاسبه وارزیـابـى عـملکرد است که بعد از فراغ از عمل صورت مى گیرد. نیتجه ارزیابى یکى از دو چیز خواهد بود:
۱ ـ انـجام وظیفه به نحومطلوب که اقتضامى کند انسان خدارا بر این موفّقیت شکر بگزارد و از درگاه ربوبى اش بخواهد او را در انجام اعمال نیک بیشتر یارى کند.
۲ ـ کـوتـاهـى و سـهل انگارى در انجام وظیفه و یا ترک آن که در هر دو صورت مى باید جبران شـود. و از آنـجا که منشاء این ترک و ظیفه فراموشى یاد خدا و پشت کردن به حق تعالى است ، امـام (ع ) راه جـبـران را بازگشت بسوى پروردگار و طلب آمرزش از او دانسته است . توجه به پـروردگـار بـه مـعـناى توجه به وظیفه بندگى و طلب آمرزش از محضر حق تعالى به معناى ابراز نفرت از لغزش انجام گرفته است . پیدایش این حالت (توبه ) در کسى او را موفق به انجام وظیفه بندگى در مراحل بعد خواهد کرد.

در انتظار قائم (عج)
یونس بن عبدالرحمان مى گوید: بر موسى بن جعفر(ع ) وارد شدم و به آن حضرت عرض کردم : اى فرزند رسول خدا(ص ) آیا شما قیام کننده به حق هستید؟ فرمود:
(اَنـَا الْقـائِمُ بـِالْحـَقِّ وَ لکِنَّ الْقائِمَ الَّذى یُطَهِّرُ الاَْرْضَ مِنْ اَعْداءِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ یَمْلَاءُها عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، هُوَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدى ، لَهْ غَیْبَهٌ یَطُولُ اَمَدُها خَوْفًا عَلى نَفْسِهِ، یَرْتَدُّ فیها اَقْوامٌ وَ یَثْبُتُ فیها آخَرُونَ.
ثُمَّ قالَ: طُوبى لِشیعَتِنَا، الْمُتَمَسِّکینَ بِحَبْلِنا فى غَیْبَهِ قائِمِنا، اَلثّابِتینَ عَلى مُوالاتِنا وَ الْبـَراءَهِ مـِنْ اَعْدائِنا، اُولئِکَ مِنّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ قَدْ رَضُوابِنا اَئِمَّهً وَ رَضینابِهِمْ شیعَهً، فَطُوبى لَهُمْ، ثُمَّ طُوبى لَهُمْ، وَ هُمْ وَاللّهِ مَعَنا فى دَرَجاتِنا یَوْمَ الْقِیامَهِ.).(کمال الدین و تمام النعمه، ج ۲، ص ۳۶۱)

مـن قـیـام کـنـنـده بـه حق هستم ، لکن آن (قائم ) که زمین را از دشمنان خدا پاک مى سازد و آن را از عدالت پر مى کند همانسان که از جور و ستم پر شده است ، پنجمین نفر از فرزندان من است .
براى وى ـ به خاطر بیمى که بر جان خویش دارد ـ غیبتى طولانى خواهد بود، چندانکه گروهى مرتدّ شده از دین برمى گردند و (تنها) عدّه اى ثابت قدم مى مانند.
سپس فرمود: خوشا به حال شیعیان ما؛ آنان که در غیبت (قائم ) ما به ریسمان (ولایت ) ما چنگ مى زنـنـد، از دشـمـنان ما بیزارى جسته بر ولایت ما استوار مى مانند. آنان از ما و ما از ایشان هستیم . آنـان از مـا بـه عـنـوان امامان خویش ، خشنودند و ما از ایشان به عنوان شیعیانمان خشنودیم . پس خـوشابه حال ایشان ، خوشا به حال ایشان . سوگند به خدا آنان در مقامات و درجات ما در روز قیامت همراه با ما هستند.

توضیح: نکات مهمّى که از این حدیث شریف استفاده مى شود عبارت است از:
۱ ـ مـسـاءله انـتـظـار ظـهـور (قـائم ) از فـرزنـدان رسـول خـدا(ص ) از مـدتـهـا قـبـل از ولادت پـیشواى دوازدهم در میان مسلمانان مطرح بوده است ، لیکن بعضى مصداق آن را به طور دقیق نمى دانستند که امامان (ع ) مصداق آن را تعیین مى کردند.
۲ ـ مـدت غیبت حضرت حجت (عج ) آنقدر بطول خواهد انجامید که گروهى از معتقدان به آن گرامى از دین برمى گردند.
۳ ـ فـلسـفـه غـیـبـت ، تـرس آن حـضـرت بر جان خویش است ؛ بنابراین ، مردم نقش اصلى را در فراهم کردن زمینه ظهور یا تداوم غیبت آن بزرگوار بر عهده دارند.
۴ ـ اسـتـوار قـدمـان در مـحـبـّت و ولایـت اهـل بـیـت (ع ) در دوران غـیـبـت کـبـرى از اجـرى جزیل و پاداشى بزرگ برخوردار هستند.

پی نوشت ها:
۱۱۷ – براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به البدایه و النهایه ، ج ۱۰ ، ص ۱۵۳ و تاریخ الخلفاء ، ص ۲۷۳ .
۱۱۸ – ر . ک : البدایه و النهایه ، ج ۱۰ ، ص ۱۵۷ .
۱۱۹ – احتجاج ، طبرسى ، ج ۲ ، ص ۱۷۰ .
۱۲۰ – رجال کشى ، ج ۲ ، ص ۷۴۶ ، ردیف ۸۴۴ .
۱۲۱ – ر . ک : سنن الدّارمى ، ج ۱ ، ص ۳۴۶ ـ ۳۴۷ .
۱۲۲ – کافى ، ج ۱ ، ص ۱۲۵ .
۱۲۳ – بـیـان امـام (ع ) حـاوى دو دلیـل عـقـلى اسـت . نـخـسـت ایـنـکـه قـول بـه نزول پروردگار به عالم دنیا مستلزم قول به حرکت اوست و لازمه هر متحرکى خروج آن از نـقـص بـسـوى کـمـال یا از کاستى بسوى زیاده است که در هر دو مورد تعبیر مى شود به خـروج از مـرحـله قـوه بـه فـعـل . پـس چـنـیـن مـوجـودى مـرکـب از قـوه و فـعـل اسـت و هـر مـرکـبـى مـمـکـن الوجـود اسـت . پـس لازمـه چـنـیـنـى اعـتـقـادى قـول بـه مـمـکـن الوجـود بـودن پـروردگـار اسـت و آن محال است .
و دیگر اینکه چنین پندارى مستلزم قول به حرکت است و هر متحرکى نیاز به محرک دارد. و از آنجا که حرکت ، یک وصف عارضى و حدوثى است نیازمند دو طرف اضافه است . از یک سو محتاج به قـابـل (ذات مـتـصـف بـه حـرکـت ) و از سـوى دیـگـر نـیـازمـنـد فـاعـل (ذات حـرکـت آفـریـن ) اسـت . و از آنـجـا کـه فـاعـل مـغـایـر بـا قـابـل اسـت ، پـس هـر مـتـحـرکـى نـیـازمـنـد مـحـرکـى اسـت کـه مغایر با اوست . این سخن در مورد فـاعـل نـیـز مـطـرح اسـت و در نـهـایـت اعـتـقـاد بـه چـنـیـن قـولى مـسـتـلزم تسلسل باطل است . (اقتباس از حیاه الامام الکاظم (ع ) ، ج ۲ ، ص ۱۴۶)
۱۲۴ – کافى ، ج ۱ ، ص ۱۰۵ .
۱۲۵ – کافى ، ج ۲ ، ص ۳۸ ـ ۳۹ .
۱۲۶ – مسند ، احمدبن حنبل ، ج ۲ ، ص ۱۷۶ و بحارالانوار ، ج ۵ ، ص ۱۷۵ .
۱۲۷ – بحارالانوار ، ج ۵ ، ص ۱۵۷ .

***********
۲۳۹ – مسند الامام الکاظم (ع ) ، ج ۱ ، ص ۹۱ ـ ۹۲ .
۲۴۰ – ر . ک : مناقب ، ج ۴ ، ص ۳۰۳ـ۳۰۴ .
۲۴۱ – مقاتل الطالبیین ، ص ۳۳۴ .
۲۴۲ – عیون اخبارالرضا(ع ) ج ۱ ، ص ۷۰ و بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۲۲۱ .
۲۴۳ – تـنـقـیح المقال ، ج ۲ ، ص ۲۱۴ از این روایت استفاده مى شود که هارون در مدینه به فـرزنـد پـیـامـبر(ص ) آنقدر فرصت و اجازه نداده است که سفارشهاى خود را به فرزندش امام رضا(ع ) بکند .
۲۴۴ – عیون اخبارالرضا(ع ) ج ۱ ، ص ۷۰ و بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۲۲۱ .
۲۴۵ – ارشاد ، مفید ، ص ۳۰۰ .
۲۴۶ – حـیـاه الامـام مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) ، ج ۲ ، ص ۴۶۷ و رجال نجاشى ، ص ۴۵۳ .
۲۴۷ – الفصول المهمه ، ص ۲۳۹ و ارشاد ، ص ۳۰۰ .
۲۴۸ – همان .
۲۴۹ – فـضـل فـرزنـد ربـیع ، حاجب معروف منصور است . این پدر و پسر در دستگاه خلافت عـبـاسـیـان ، جـایـگـاه ویـژه اى داشتند و جزو خواص دربار آنان و فوق العاده مورد اعتماد ایشان بودند .
۲۵۰ – ارشاد ، ص ۳۰۰ .
۲۵۱ – بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۲۳۳ .
۲۵۲ – همان . ۲۵۳ – ارشاد، ص ۳۰۱ .
۲۵۴ – مناقب ، ج ۴ ، ص ۳۲۷ ؛ ارشاد ، ص ۳۰۱ .
۲۵۵ – در مـورد مـدت زندان موسى بن جعفر(ع ) اختلاف است واین اختلاف ناشى از اختلاف در تـاریـخ بـازداشـت و تـاریـخ شـهـادت آن حـضـرت مـى بـاشـد. اگـر تاریخ بازداشت امام (ع ) سـال ۱۷۹ و شـهـادتـش سـال ۱۸۳ بـاشـد، دوران بـازداشـت چـهـارسـال خـواهـدبـود. ولى چـنـانـچـه تـاریـخ بـازداشـت را سـال ۱۷۷ بـدانـیـم (آنگونه که ابن جوزى در تذکره الخواص ، ص ۳۱۴ ذکر کرده است ) مدت بازداشت شش سال مى شود.
از سـوى دیـگـر ، بـعضى از مورخان (مثل ابن شهرآشوب در مناقب ، ج ۴ ، ص ۳۲۴ و مسعودى در مـروج الذهـب ، ج ۳ ، ص ۳۵۵) تـاریـخ شـهـادت امـام کـاظـم (ع ) را سـال ۱۸۶ ذکـر کـرده انـد . بـا ایـن حـسـاب مـدت اقـامـت امـام (ع ) در زنـدان هـفـت یـا نـه سـال خـواهـد شـد . و بـنـابـر نـقـل ابـن جـوزى کـه تـاریـخ بـازداشـت را سـال ۱۷۷ و زمـان شـهـادت را سـال ۱۸۸ مـى دانـد ، مـدت بـازداشـت یـازده سال خواهد بود .
۲۵۶ – ر . ک : عیون اخبارالرضا(ع ) ، ج ۱ ، ص ۸۵ .
۲۵۷ – عیون اخبارالرضا(ع ) ، ج ۱ ، ص ۷۹ ؛ بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۲۱۲ .
۲۵۸ – بحارالانوار ، ج ۴۸ ، ص ۲۴۸ .
۲۵۹ – ارشاد ، ص ۳۰۲ .
۲۶۰ – ر . ک : عیون اخبارالرضا(ع ) ، ج ۱ ، ص ۸۱ .
۲۶۱ – مـناقب ، ج ۴ ، ص ۳۲۸ ، لازم به یادآورى است که از گفته مسعودى (در مروج الذهب ، ج ۳ ، ص ۴۱۱) چنین استفاده مى شود که سندى تا دوران حکومت ماءمون زنده بوده است .
منبع خبر: http://iec-md.org/monasebatha/mazhabi/imam_musa_kazim_shahadat.html
تهیه و تنظیم: حسن صفیاری

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

حسن صفياري سه شنبه , ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۶

۱۰ حدیث گهربار از امام موسی کاظم (ع) را در ادامه با هم می خوانیم:

۱.«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلی عِبادِهِ إِلاّ لِیعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَهً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَهً فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ.»:

خداوند پیامبران و فرستادگانش را به سوی بندگانش بر نینگیخته، مگر آن که از طرف خدا تعقّل کنند. پس نیکوترینشان از نظر پذیرش، بهترینشان از نظر معرفت به خداست، و داناترینشان به کار خدا، بهترینشان از نظر عقل است، و عاقلترین آنها، بلند پایه ترینشان در دنیا و آخرت است.

۲.«إِنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ، حُجَّهً ظاهِرَهً وَ حُجَّهً باطِنَهً، فَأمّا الظّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِیاءُ وَ الاَْئِمَّهُ وَ أَمَّا الْباطِنَهُ فَالْعُقُولُ.»:

همانا برای خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشکار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشکار عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان; و حجّت پنهانی عبارت است از عقول مردمان.

۳.«أَلصَّبْرُ عَلَی الْوَحْدَهِ عَلامَهُ قُوَّهِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَکَ وَ تَعالی إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیا وَ الرّاغِبینَ فیها وَ رَغِبَ فیما عِنْدَ رَبِّهِ وَ کانَ اللّهُ آنِسَهُ فِی الْوَحْشَهِ وَ صاحِبَهُ فِی الْوَحْدَهِ، وَ غِناهُ فِی الْعَیلَهِ وَ مُعِزَّهُ فی غَیرِ عَشیرَه.»:

صبر بر تنهایی، نشانه قوّت عقل است، هر که از طرف خداوند تبارک و تعالی تعقّل کند از اهل دنیا و راغبین در آن کناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انیس اوست و در تنهایی یار او، و توانگری اوست در نداری و عزّت اوست در بی تیره و تباری .

۴.«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِی الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِیالاْخِرَهِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طالِبَهٌ وَ مَطْلُوبَهٌ وَ الاْخِرَهُ طالِبَهٌ وَ مَطْلُوبَهٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَهَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتّی یسْتَوْفی مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الاْخِرَهُ فَیأْتیهِ الْمَوْتُ فَیفْسِدُ عَلَیهِ دُنْیاهُ وَ آخِرَتَهُ.»:

به راستی که عاقلان، به دنیا بی رغبتند و به آخرت مشتاق; زیرا می دانند که دنیا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر که آخرت خواهد دنیا او را بخواهد تا روزی خود را از آن دریافت کند، و هر که دنیا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنیا و آخرتش را بر او تباه کند.

۵.«مَنْ أَرادَ الْغِنی بِلا مال وَ راحَهَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَهَ فِی الدّینِ فَلْیتَضَّرَعْ إِلَی اللّهِ فی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یکْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما یکْفیهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما یکْفیهِ اسْتَغْنی وَ مَنْ لَمْ یقْنَعْ بِما یکْفیهِ لَمْ یدْرِکِ الْغِنی أَبَدًا.»:

هر کس بینیازی خواهد بدون دارایی، و آسایش دل خواهد بدون حسد، و سلامتی دین طلبد، باید به درگاه خدا زاری کند و بخواهد که عقلش را کامل کند، هر که خرد ورزد، بدانچه کفایتش کند قانع باشد. و هر که بدانچه او را بس باشد قانع شود، بینیاز گردد. و هر که بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بینیازی نرسد.

۶.«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَیرِهِ، لِیطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَکَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعینَ أَلْفِ مَلَک مِنْ حینَ یخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّی یعُودَ إِلَیهِ ینادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَکَ الْجَنَّهُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّهِ مَنْزِلاً.»:
هر کس ـ فقط برای خدا نه چیز دیگر ـ به دیدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعده های الهی برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد که همه ندایش کنند: هان! پاک و خوش باش و بهشت برایت پاکیزه باد که در آن جای گرفتی.

۷.«لا دینَ لِمَنْ لا مُرُوَّهَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّهَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذی لایرَی الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَکُمْ لَیسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّهَ، فَلا تَبیعوها بِغَیرِها.

کسی که جوانمردی ندارد، دین ندارد; و هر که عقل ندارد، جوانمردی ندارد. به راستی که باارزشترین مردم کسی است که دنیا را بری خود مقامی نداند، بدانید که بهای تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.

۸.«مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ یوْمَ الْقِیمَهِ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یوْمَ الْقِیمَهِ.»:

هر که خود را از ریختن آبروی مردم نگه دارد، خدا در روز قیامت از لغزشش می گذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.

۹.«أَفْضَلُ ما یتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَی اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَهِ بِهِ الصَّلاهُ وَ بِرُّ الْوالِدَینِ وَ تَرْکُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»:

بهترین چیزی که به وسیله آن بنده به خداوند تقرّب می جوید، بعد از شناختن او، نماز و نیکی به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینی و نیز ترک به خود بالیدن است.

۱۰.«إِنَّ الْعاقِلَ لا یکْذِبُ وَ إِنْ کانَ فیهِ هَواهُ.»:

همانا که عاقل دروغ نمی گوید، گرچه طبق میل و خواسته او باشد.